کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

کسرا وهلیا در نمایشگاه بین المللی بیسکویت شیرینی

روز جمعه من و خاله سمیرا با بچه هامون  قرار رفتن به نمایشگاه را داشتیم ساعت 2 بعد از ظهر بود که به سمت نمایشگاه براه افتادیم از  ابتدای نمایشگاه جمعیت زیادی برای سوار شدن ماشینها ایستاده بودند. ما هم تو صف ماشینهای نمایشگاه ایستادیم و جلوی درب اصلی سا لنها پیاده شدیم .به داخل که رسیدیم از دستگاه و شیرینی ساز ی های مختلف دیدن کردیم و برای بچه ها هم این دستگاهها جالب بود. سر هر غرفه ای که می ایستادیم بچه ها جایزه دریافت میکردند کسرا وهلیا هم کلی کادو گرفتند که هم خوردنی بود و هم نگهداشتنی مثل بادکنک و جعبه های تزیینی بود. بهترین قسمت نمایشگاه مربوط به غرفه بالدی بال بود که هم کیک و ژله میداد و هم...
31 شهريور 1395

کوهها وغار کهف الشهدا

پنجشنبه 25 شهریور بود که به خاطره  جشنواره بام تهران  از خونه بیرون زدیم ولی اونقدر پارکینگش شلوغ بود که  ترجیح دادیم از اونجا به کوههای کف الشهدا بریم .به کف الشهدا رفتیم  هوا خیلی خنک و نزدیک کوه هوا سرد بود عده ای در  غار زیارت میکردند و عده ای هم در حال نماز و عبادت بودند و بعضی ها هم بساط شام چیده بودند.  نواری هم در حال پخش بود. کوههای کف الشهدا هم که با نور پردازی روشن شده بود   راهی  بودبرای بالا  پائین ر فتن از کوه که کسرا اینکار را به راحتی انجام میداد و قتی هم بالا میرفت دلش نمیومد که پائین بیاد. بعد اینکه از کوه پائین اومد به سمتی ...
31 شهريور 1395

تفریحات آخر هفته به پیشنهاد پسرم

روز چهارشنبه 24 شهریوربود که آقا کسرا از بین تفریحاتمون پارک را انتخاب کرد وگفت حتما باید به پارک ارم بریم و بعد پذیرفتن به خاطر گل روی پسرمون به پارک ارم رفتیم تا یک شب خوب را واسش رقم بزنیم. شب بودکه به پارک رسیدیم و با اینکه چهارشنبه بود  بی اندازه شلوغ بود تا به پارکینگ رسیدیم  کسرا همش میگفت زود باشید تا من به وسایل بازی برسم اینبار به شهر بازی 1 رفتیم. اولین وسیله ای که انتخاب کرد    تاب برقی بود   تاب ابتدا پائین بود ولی هرچه بالاتر میرفت هیجان کسرا بیشتر میشد ولی مثل بچه های دیگه جیغ نمیزد وقتی پائین اومد گفت مامان خیلی ترسیدم بهش گفتم تو هم مثل بچه های دیگ...
27 شهريور 1395

تولد مانیسا جون

روز پنجشبه به تولد مانیسا جون دعوت شدیم هرچند که  دختر گلمون مرداد ماه به دنیا اومده ولی امسال  تولدش به دلایلی دیرتر  برگزار شد.  ساعت 8 شب بود که  به مهمونی رسیدیم تقریبا همه اومده بودند و وقتی از لابی وارد ساختمون شدیم مانیسا   جون درحال رقصیدن بود و صدا ی ارکست اونقدر زیاد بود که  با لب خوانی سلام و احوالپرسی کردیم. آرین و درسا هنوز نرسیده بودند .کسرا یکراست پیش مانیسا  جون رفت و تولدش را تبریک گفت . از زمانیکه آرین وارد سالن شد کسرا وآرین کمتر جلوی چشم دیده میشدند و مدام با آسانسوربه پارکینگ و سالنهای دیگه میرفتند .قبل از شام بعد اینکه رقص و مراسم کی...
24 شهريور 1395

شعری برای پسرم

  کسرا ! عطر نفسهای تو طعم عسله طپش نبض تو آیینه ی شعر و غزله پسرم من بشوم فدای خندیدن تو جانم از شوق پره؛روی تو ماه ازله سرود تو را کرده باران بهانه که سبز است از نام تو هر کرانه به یادت نفس می کشد چشمه و رود که پیچیده عطر تو در هر ترانه گل از بوی تو رنگ و رویی گرفته بهار جوان از تو دارد نشانه کشیدی به برگ پر از راز هستی مثلث  وهم بیضی و استوانه به زنبورها کردی الهام  با هم بسازند کندوی خود  خانه خانه دعا می کند جوجه گنجشک برتو که پرواز دادی نشانش ز لانه زند جار نامت نسیم سحر زاد به گوش شکوفه به گوش جوانه تو را می ستایند ماه و ستاره به همراه ما خالق جاودانه   ...
24 شهريور 1395

خوشگذرونی خونه دایی ها و خاله جون

شب دومی بود که خونه داییجون ابوالقاسم بودیم اونشب بعد پاتختی شیدا جون از سمنان به شهمیرزاد اومدیم مانا و مریم و درسا و آرتین جون هم بودند وخلاصه جمعمون جمع بود و بعد شام تو حیاط تا نصف شب دور هم بودیم بچه ها هم که خواب به سرشون افتاده بود و همش در پی بازی بودند و یک عده هم بالا تو خونه بودند نصف شب بود که بزرگترها تصمیم گرفتیم که بیایم بالا وبخوابیم تا بچه ها هم بخوابند اونها تو رختخواب هم از خندیدن و شیطنت دست بر نمیداشتند خلاصه با خاموش شدن چراغها اونها هم خوابیدند.   صبح روز بعد بچه ها خیلی دیر از خواب بلند شدند و بعد صبحونه خوردن دوباره مشغول بازی شدند  بچه ها     توح...
23 شهريور 1395

مراسم جشن شیدا جون

روز پنجشنبه 4 شهریور ماه  مراسم جشن عروسی شیدا  دختر خاله جمیله بود و ما ساعت یک و نیم ظهر به   سمنان رسیدیم.ناهار خونه دایی ابوالقاسم در شهمیرزاد  بودیم.بچه ها همه دور هم جمع بودند و   بازی میکردند  ساعت 5 بعداز ظهر بود که به عروسی  که در باغ شهمیرزاد برگزار میشد رفتیم بعد مراسم عقد که توی سالن  باغ برگزار شد بچه ها بعد ازکمی رقصیدن  به بیرون سالن باغ اومدند و مشغول بازی شدند.   کسرا و آرین هم در حال نقشه کشیدن واسه بازی خودشون بودند و فقط موقع شام خوردن اونها را سر میز شام دیدیم بعد شام هم چون  مراسم طولانی شده بود کسر...
20 شهريور 1395

سر انجام پیک نیک یکروزه

پنجشنبه آخر مرداد بود که با  مامان حاجی و عمه کسرا  و دخترش طنازقراره پیک نیک گذاشتیم اول به خونه عمه کسرا رفتیم مامان حاجی هم خونه اونها بود محمد پسر عمه و بابای طناز تو این سفر با ما نیومدندو ما تصمیم گرفتیم با یه ماشین بریم به همین جهت ماشینمو تو پارکینگ گذاشتیمو با ماشین عمه به سفر رفتیم. برای پیک نیک منطقه پلور که خنک و خوش آب وهوا بودو انتخاب کردیم و قرار بود که بعد پلور به دماوند بریم و به باغ خاله هما سری بزنیم   در بین راه هم کلی تنقلات و دوغ آبعلی واسه ناهار گرفتیم پنجشنبه بودو کنار رودخونه شلوغ بود کسرا هم که از زمان پیاده شدن از ماشین قبل و بعد ناهار توی آب بود با اینکه آفتاب بود...
17 شهريور 1395
1